عذر تقصیر تمام این روزها که نبودم یا نرسیدم یا . . . هر واژه ی مشابه دیگر .
دوست تر داشتم فعلی نکنم که ناچار به عذرخواهی باشم ، اما این سرشلوغی ها و گیر و گرفتهای روزمره گی ( که نه روزمرگی ) خجالتم را به ساحت محبت شما زیاد کرده و توان جبرانم را کم .
همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجزو ناتوانی می کند
خدا رحمت کند حضرت " شهریار " را .
قریب به دو ماه است که انسانی دور از خودم را تجربه می کنم که فهمش برایم ثقیل است و بودنش برایم غریب . با او نگاه می کنم ولی نمی بینم . از زبان او حرف می زنم ولی لالم . با مغزش درک می کنم ولی گنگم و . . .
انگار باید به خودم دست نوشته های " حسین پناهی " را گوشزد کنم که :
" یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست . اگر ردپای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم ، سر انجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هر مفهومی نشسته ایم و همه چیزهای تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو می کنیم . "
و حالا دیگر دیر است رفقا .
می روم سرم را روی این بالش بیست سانتی آرام کنم . آرام تا شاید از خاطرم برود که چقدر کار نکرده ی سرریز دارم .
چه مشقها که ننوشته ام ،
چه گلدانها که آب نداده ام ،
چه بوسه ها که به روی مادرم نزده ام .
چقدر خالیم امروز ،
بماند روز دیگری .
یا علی مدد - کوچکتر ، وحید